در روز هایی از زمستان سال 98 بود معلم ریاضی ما به ما مشقی داد که ما باید جزوه ای تهیه می کردیم و ارایه
من خیلی فکردم باید جزوه ای جدید طراحی که متفاوت با جزوه های بچه ها و مورد تایید استادمون باشه ,
واما جزوه , من جزوه را به صورت یک داستان در آوردم و وقتی استادمان داستان را خواند وقیکه او به من آنچنان نگاه را کرد آنروز روز خوشحالی من بود ,روز شکوفایی
استادمان ریاضی را به روش های نوین آموزشی درس میدهد طوری که حتی کسانیکه از ریاضی متنفر اند به ریاضی عشق می ورزند من هم فارسی را به شدت علاقه داشتم اما این معلم ما بود که مارا به ریاضی علاقه مند کرد .
پس من مانده بودم که ریاضی را انتخاب کنم یا فارسی را این شد که شروع به نوشتن کردم معاملات ریاضی را به صورت داستان های کوتاه نوشتن و این وبلاگ برای ارایه ای ن داستان ها می باشد